April 16, 2025
آخرین پست‌ها
سفر یک عکاس، از طب تا طرح
سفر یک عکاس، از طب تا طرح

گفت‌وگوی خدیجه بهرامیان با ژکفر حسینی

ژکفر حسینی در یازدهم عقرب/آبان سال ۱۳۴۴ هجری خورشیدی در یكی از دهكده‌های كوهستانی ولایت بلخ دیده به دیدار دنیا گشود. آموزش‌های نخستین را در مكتب بكتاش و لیسۀ باختر شهر مزارشریف فرا گرفت. تحصیلات بعدی‌اش تا سطح طب متوسط است. وی پس از چند سال خدمت به حیث آمر عملیات‌خانۀ اورتوپیدی در بیمارستان ملکی مزار شریف تغییر شغل داد؛ به دنیای ادبیات و هنر روی آورد که از سال ۱۳۶۵ هجری خورشیدی بدین‌سو شعر می‌سراید، عکاسی می‌کند، طراحی انجام می‌دهد و هنرهای ستوده‌ای دارد که همه از فضایل اوست. او چندی مسؤولیت كانون نویسنده‌گان جوان را در ولایت بلخ به عهده داشت؛ صاحب امتیاز هفته‌نامۀ «سلام» بود. سپس مدیر مسؤول ماهنامۀ «آسمانه»، به ترتیب سر دبیر ماهنامۀ «پیك شفا»، عضو هیئت تحریر ماهنامۀ طنزی «كلك راستگوی»، سردبیر روزنامۀ «بازتاب»، عضو گروه دبیران ماهنامۀ «ترنم»، همکار ماهنامۀ «پرتو» در کنار دختران شاعر و نویسنده بلخی؛ همکار تخنیکی مجلۀ «تربیت» وزارت معارف و مدیر مسؤول مجلۀ «ماه نو» و مدت هشت سال مسؤول نشرات «انجمن قلم افغانستان» در کابل بود. اکنون گردانندۀ «انتشارات برگ» است که صدها کتاب ادبی را از این طریق چاپ و نشر و طراحی کرده است؛ در ضمن مسؤول اطلاعات و روابط رسانه‌یی «موسسۀ همکاری برای صحت، معارف و انکشاف» است.

به قول شایان فریور،‌ شاعر شعرهای عاشقانه، ژکفر حسینی در پشت میزکار آدم سخت‌کوش و پرتلاش، در هنر عکاسی، ظریف‌نگر و ماهر، در مهمان‌نوازی عیار و در سفر رفیق یگانه است.

ژکفر حسینی، نویسنده، شاعر، عکاس و گرافیست برجسته‌ی افغانستانی، سال‌هاست که در مرز میان کلمه، تصویر و رنگ زندگی می‌کند. آثار او، چه در قالب شعر و نثر و چه در قاب تصویر، روایت‌گر لحظه‌های ناب و احساسات عمیقی است که از دل تجربه‌های زیسته‌اش برمی‌آید.

خدیجه بهرامیان در یک گفت‌وگوی صمیمانه با ژکفر حسینی پرسش‌هایی را مطرح کرده است که در لای پاسخ‌های آن، رازهای شگفتی را آگاه خواهید شد. شما را به خواندن این گفت‌وگو دعوت می‌کنیم.

بهرامیان: استاد، هیچ‌وقت لحظه‌ای بوده که بخواهید قلم را زمین بگذارید؟ دوربین را ببندید؟ طراحی را کنار بگذارید و صفحه کمپیوتر را بسته کنید؟ اگر چنین شده، چه چیزی شما را دوباره برگرداند؟

ژکفر: بلی، لحظه‌هایی در زندگی‌ام بوده که خستگی چون کوهی بر دوشم سنگینی کرده بود؛ زمانی که قلم در دستم چون آهنی سرد و سنگین حس می‌شد، کمره عکاسی چون بیگانه‌ای دور از من به نظر می‌آمد، و صفحه‌ی کمپیوتر چون دری بسته که دیگر به رویم گشوده نمی‌شد. در آن دم‌های خاموش و سرد، گویی همه‌ی رنگ‌ها و نقش‌ها از زندگی‌ام پر کشیده بودند و واژه‌ها چون پرنده‌های مهاجر از من گریخته بودند. اما هر بار، آتشی در ژرفای وجودم شعله‌ور می‌شد؛ حسرتی که نمی‌گذاشت خاموش بمانم، حسرت ناتمام گفتن، دیدن و آفریدن. این جهان، با همه‌ی زخم‌ها و شگفتی‌هایش، چون مادری مرا به سوی خود خواند. به خودم نهیب زدم که اگر من خاموش شوم، چه کسی رنج‌ها و زیبایی‌های این روزگار را بازگوید؟ پس دوباره قلم را به دست گرفتم، لنز کمره را به سوی حقیقت گشودم، و با کمپیوتر به خلق نقش‌هایی پرداختم که جانم را بازتاب می‌دادند. زیستنم در این آفرینش‌هاست که معنی می‌یابد؛ هر خط، هر تصویر، و هر واژه، مرا به زندگی بازمی‌گرداند.

بهرامیان: طبابت از حوزه‌های علمی برتر است. کارکنان این عرصه همیشه مورد تکریم قرار دارند. شما را چه عاملی به طبابت برد و چه عاملی از آن حوزه بیرون کرد؟

ژکفر: طبابت را برای مدتی کوتاه آزمودم؛ کششی بود به سوی شناخت رنج‌های تن آدمی و کوشش برای تسکین آن‌ها. در آن روزها، دلم می‌خواست با دانش و دستانم مرهمی بر زخم‌ها باشم. اما این راه تنها گوشه‌ای از سفرم بود. آنچه مرا از آن بیرون کشید، نه خستگی بود و نه ناکامی، بلکه عطشی بزرگ‌تر که در دلم ریشه دوانده بود: عطش آفرینش در ساحت هنر و فرهنگ. در این میدان، نه تنها تن، بلکه روح و اندیشه نیز درمان می‌جویند. نوشتن برایم چون جویباری شد که جانم را سیراب می‌کند، عکاسی چون پنجره‌ای که جهانی پنهان را به من نشان می‌دهد، و طراحی گرافیک چون آینه‌ای که در آن، زیبایی و حقیقت را برای دیگران بازمی‌تابانم. این فعالیت‌های فرهنگی مرا به جهانی بی‌انتها برد؛ جایی که هر واژه‌ام قصه‌ای از انسان می‌گوید، هر عکسی لحظه‌ای از زندگی را جاودانه می‌کند، و هر طرحی بر جلد کتاب‌ها، دریچه‌ای به سوی اندیشه‌های نو می‌گشاید. از طبابت گذشتم تا در این گستره‌ی بی‌کرانه زیست کنم، جایی که هر روز با خلق چیزی تازه، خودم را به هستی پیوند می‌زنم.

بهرامیان: در حوزه‌ی طراحی از سرآمدان روزگار هستید. بسیاری از نویسندگان، شاعران و قلم‌بدستان مدیون هنر شما است. گاهی شده جلد کتابی را که طراحی کرده‌اید، بیشتر از خود کتاب دوست داشته باشید؟ چرا؟

ژکفر: با ادب و فروتنی، خود را شایسته‌ی چنین ستایشی نمی‌دانم؛ من تنها انسانی‌ام که با عشق و کوشش، راهی در طراحی گرافیک یافته‌ام. اما به پرسش تان پاسخ می‌دهم: بلی، گاهی پیش آمده که جلد کتابی را که طراحی کرده‌ام، بیشتر از خود کتاب به دلم نشسته باشد. جلد، چون پیشانی اثری است که پیش از باز شدن صفحه‌ها، روح آن را به بیننده نشان می‌دهد. وقتی با ابزار دیجیتال خطوط، رنگ‌ها و نقش‌ها را می‌آفرینم، گویی جهانی کوچک می‌سازم که در یک نگاه، قصه‌ای بلند را بازگو می‌کند. گاهی این طرح‌ها از واژه‌های درون کتاب بی‌پرواتر سخن می‌زنند، نه از آن رو که کتاب کم دارد، بلکه از آن رو که تصویر زبانی بی‌مرز دارد؛ زبانی که بی‌نیاز از خواندن، با یک نگاه، دل را می‌لرزاند و اندیشه را بیدار می‌کند. شاید این دلبستگی‌ام به جلدها از آن روست که در هر طرح، بخشی از جانم را می‌بینم؛ ردپایی از آنچه با دقت و خلاقیت، با دستانم و ابزارم به جهان افزوده‌ام.

بهرامیان: مهاجرت گاهی ما را از خودمان جدا می‌کند. کدام تکه از شما در افغانستان ماند؟ و در سویدن، چه چیزی از خودتان را دوباره پیدا کردید؟

ژکفر: در افغانستان، بخشی از من جا ماند که با خاکش، بادش و آفتابش درهم تنیده بود: ریشه‌هایم، خاطرات کودکی‌ام، و آن حس بی‌کرانه‌ی پیوند با مردمانی که رنج و شادی‌شان را با همه‌ی وجودم حس کرده‌ام. هیچ مادر دومی، حتی اگر مهربان‌ترین باشد، جای مادر اصلی را نمی‌گیرد؛ هیچ گلدانی، هرچند از طلا ساخته شده باشد، گرمی و زندگی زمین را ندارد. مهاجرت مرا از آن زمین جدا کرد، اما در سویدن، آسایشی یافتم که چون سرپناهی استوار بود. در این سرزمین، با جنگل‌های خاموش و آسمان روشن‌اش، بخشی از خودم را دوباره یافتم: توان آفریدن، دیدن، و بازگفتن جهانی که در دلم زنده است. اما با همه‌ی این‌ها، شاید در سویدن آسایش را به دست آورده باشم، ولی آرامشم در سرزمینم مانده؛ آنجا که هر ذره‌ی خاکش با نفس‌هایم آمیخته و هر گوشه‌اش مرا به نام می‌خواند.

بهرامیان: سال‌هاست در میان کلمات، تصویر و رنگ زندگی کرده‌اید. اگر قرار باشد تنها با یک واژه خودتان را تعریف کنید، آن واژه چیست؟

ژکفر: «جستجو». من راه‌گردی‌ام که در هر واژه، هر تصویر و هر نقش، به دنبال گوهری پنهان می‌گردم. زندگی‌ام سفری است بی‌توقف برای فهمیدن این جهان، برای لمس زخم‌ها و شگفتی‌هایش، و برای بازگفتن آن‌ها به زبانی که از دلم برمی‌آید. هر روز که قلم به دست می‌گیرم، کمره را می‌گشایم، یا با کمپیوتر طرحی نو می‌آفرینم، گامی در این جستجوی بی‌پایان برمی‌دارم. این واژه، همه‌ی آنچه هستم را در خود دارد: کنجکاوی‌ام، عشقم، و تمنای بی‌حد برای زیستن در میان معنا.

بهرامیان: اگر قرار باشد فقط یک اثر از شما در تاریخ بماند؛ کتاب، عکس، یا طراحی. دوست دارید چه باشد؟ و چرا؟

ژکفر: دلم می‌خواهد یک عکس باشد؛ عکسی که لحظه‌ای ناب از حقیقت را در خود نگه دارد، شاید چهره‌ی انسانی که در چشمانش رنج و امید با هم آمیخته‌اند. عکس، بیش از کتاب و طراحی، بی‌واسطه سخن می‌گوید؛ نیازی به واژه ندارد، نیازی به شرح ندارد، تنها با یک نگاه، دل را می‌گیرد و اندیشه را به پرواز درمی‌آورد. زبانی جهانی دارد که زمان و مکان نمی‌شناسد. می‌خواهم اثری از من بماند که هر کس، در هر گوشه‌ی این زمین، آن را ببیند و در آن چیزی از خودش بیابد؛ لحظه‌ای درنگ کند و با خودش بگوید: «این منم، این زندگی‌ام است.» این آرزوی من است که با یک تصویر، پیوندی ابدی با انسان‌ها بسازم.

بهرامیان: از تمام راه‌هایی که پیموده‌اید، اگر بخواهید یکی را پاک کنید، کدام خواهد بود؟

ژکفر: شاید هیچ‌یک را. هر راه، با همه‌ی دشواری‌ها، سنگلاخ‌ها و گم‌گشتگی‌هایش، مرا به این‌جا رسانده؛ به این لحظه که هستم و می‌آفرینم. اما اگر ناچار باشم یکی را برگزینم، راه تردید را پاک می‌کنم؛ آن دم‌هایی که میان بودن و نبودن، میان آفریدن و خاموشی، در خودم سرگردان بودم. تردید چون دزدی است که زمان را می‌رباید، اراده را سست می‌کند، و دل را در تاریکی نگه می‌دارد. در آن لحظه‌ها، گویی خودم را گم کرده بودم و از آنچه می‌توانستم باشم دور افتاده بودم. جز آن، هر گام، حتی تلخ‌ترینش، چون درس‌نامه‌ای بود که مرا ساخت و به پیش برد.

بهرامیان: شما با لنز دوربین خود سال‌ها به عکاسی پرداختید. بیشترین محافل ادبی و هنری را عکس‌برداری کرده‌اید. درشت‌ترین چهره‌هایی که عکس‌های آنان با دوربین شما برداشته شده چه کسانی‌اند و چه خاطره‌ای از آنان دارید؟

ژکفر: لنز کمره‌ام سال‌هاست که چون آیینه‌ای، لحظه‌ها و چهره‌ها را در خود نگه داشته است؛ لحظه‌هایی که نه تنها تصویرند، بلکه تکه‌هایی از تاریخ زنده‌ی فرهنگ و ادب سرزمینم. در این راه، از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان کشور عکاسی کرده‌ام؛ چهره‌هایی که هر یک چون ستاره‌ای در آسمان ادب این خاک می‌درخشند. نام‌هایی چون واصف باختری، رهنورد زریاب، حیدری وجودی، رازق فانی، یحیا جواهری، عفیف باختری و ده‌ها ادیب و شاعر دیگر، که دیدارشان نه تنها افتخاری است برای من، بلکه گنجینه‌ای است مصور از تاریخ ادبی ما. این پرتره‌ها، که با دقت و عشق ثبت کرده‌ام، چون کتابی بی‌صدا روایتگر روح زمانه‌اند. هر عکس، قصه‌ای دارد و هر چهره، خاطره‌ای. از استاد واصف باختری به یاد دارم سکوتی ژرف که در نگاهش موج می‌زد؛ گویی واژه‌هایش پیش از آنکه بر زبان آیند، در چشمانش شعر می‌شدند. استاد رهنورد زریاب را به خاطر می‌آورم که در میان گفت‌وگوهای گرم محافل ادبی، لحظه‌ای به دوردست‌ها خیره شد و من آن دم را شکار کردم، لحظه‌ای که انگار همه‌ی داستان‌های نانوشته‌اش در آن نهفته بود. استاد حیدری وجودی، با آن نگاه آرام و صمیمی، گویی مرا به میهمانی شعرهایش دعوت می‌کرد. رازق فانی را در لحظه‌ای ثبت کردم که غمی پنهان در چهره‌اش بود، اما شعرش همچنان چون آتشی روشن، جان را گرم می‌کرد. این‌ها تنها گوشه‌ای از دریای خاطرات من است. گاهی با خود می‌اندیشم: اگر این لحظه‌ها را ثبت نکرده بودم، چه حیف می‌شد! این آرشیف، که با لنز کمره‌ام ساخته‌ام، نه فقط مجموعه‌ای از تصاویر، که سندی است از زیستن و بالیدن ادبیات ما در روزگاری پرآشوب. هر عکس، چون پنجره‌ای است به سوی جان آن شاعر یا نویسنده؛ پنجره‌ای که شاید روزی، آیندگان از آن به گذشته بنگرند و حس کنند که این چهره‌ها هنوز زنده‌اند، هنوز سخن می‌گویند. خاطراتم از این دیدارها چنان بسیار و گران‌قدرند که گویی هر یک کتابی جداگانه می‌طلبند، اما همین که توانسته‌ام این لحظه‌ها را جاودانه کنم، برایم بس است. این کار، نه تنها وظیفه‌ام که عشقم بوده؛ عشقی که مرا به ثبت حقیقت و زیبایی واداشته است.

بهرامیان: استاد گرامی از حضور شما در این گفت‌وگو بسیار ممنون. از فرصتی که فراهم کردید و از پرسش‌های نغز و دل‌نواز.

ژکفر: از شما خانم بهرامیان گرامی و از خانهٔ مولانا که فرصت این گفت‌وگو را فراهم کردید، قدردانی می‌کنم.

توسط: zhakfar - 2025-04-11 19:13:46
بازگشت به صفحه اصلی