October 7, 2025
آخرین پست‌ها
زبان نامتعارف در شعر لیلی غزل
زبان نامتعارف در شعر لیلی غزل

نگرش و خوانش فیروز خاور بر غزل جدید شاعر بانو مطرح، لیلی غزل:

 

به تازگی غزلی با زبان و بیان نامتعارف از بانو شاعر خیلی مطرح و زیباسرا کشور لیلی غزل خواندم که مرا به تأمل واداشت. غزل در یک وزن آهنگین با ردیف تازه «می‌بافت» سروده شده که خوب بافت هم خورده با این مطلع:

«به قلبِ سنگیِ دیوار، طرح در می‌بافت

تمام زندگی‌اش را در این اثر می‌بافت»

 

نخست می‌خواهم کمی مقدمه‌چینی در مورد این شعر داشته باشم.

بازهم شعری می‌خوانیم با طرح داستانی؛ داستان یک زن از جامعه‌ای که زن را سخت آزرده است، آزادی ندارد. برای رسیدن به آرزوهایش وامانده و درمانده است که شاعر خود راوی این داستان است. با پیرنگ‌های گوناگون محتوای این داستان را ریخته و با استفاده فن هنری ادبیات، زیبا تصویرآرایی کرده است و با زبان نامتعارف...

 

یکی از تعریف‌های شعر از نظر شاملو «بیان نامتعارف در شعر» است که شعر را متفاوت از نثر و نثرزدگی می‌کند. مثالی از همین غزل می‌آورم:

در بیت دوم مصراع دوم:

«کنار پنجره، دیشب زنی «سحر می‌بافت»»

 

ما در جمله‌های منثور هیچ‌وقت نمی‌گوییم: «زنی کنار پنجره سحر می‌بافت» بلکه می‌گوییم «یک زن کنار پنجره به سحر فکر می‌کرد». اما شگردها و فن شعر به شاعر اجازه می‌دهد که بگوییم «سحر می‌بافت».

تقریباً در تمام ابیات این غزل بانو لیلی غزل این بیان نامتعارف و غیرمعمول را سر می‌خوریم که به زیبایی و هنری شدن این شعر خیلی کمک کرده است.

 

خوب است تمام بیت‌های غزل را بخوانیم تا گفته ما راست بیاید:

 

«به قلبِ سنگیِ دیوار، طرح در می‌بافت

تمام زندگی‌اش را در این اثر می‌بافت

 

شب از نهایت خود سر کشیده بود اما

کنار پنجره، دیشب زنی سحر می‌بافت

 

پرنده بود اسیر قفس ولی هر روز

برای جوجه‌ی خود شوق بال و پر می‌بافت

 

کنار آتش افسانه‌های خاموشش

ز «هُند» سرخ غزل، نقش یک نفر می‌بافت

 

به نام عشق و زن و درس و کار و آزادی

به جان خویش چه آسان خطِ خطر می‌بافت

 

به زیر ضربه‌ی شلاق‌ها نمی‌لرزید

به جان بی‌جگران جهان جگر می‌بافت

 

هزار بار دگر سبز و بارور می‌شد

هزار بار اگر زندگی تبر می‌بافت

 

اگرچه بی‌هنران باورش نمی‌کردند

خلاف باورشان، باور دگر می‌بافت

 

خراب و خسته، پریشان و دربدر، اما

دوباره در دل توفان رهِ سفر می‌بافت

 

ز پاره‌های دلش شال گردن گرمی

به گرد پیکر خونین باختر می‌بافت

 

دوباره با اثر اشک دختری دیشب

غزل به گور غم‌انگیز یک پدر می‌بافت»

 

می‌خواهم واژه‌های اصلی این غزل را اینجا لست کنم که طرح شعر بر محور آن منظومه‌یی را تشکیل داده است:

«دیوار | طرح در | شب | سحر | اسیر | بال و پر | افسانه‌های خاموش | درس | کار | آزادی | شلاق | سبز و بارور | زندگی | باور | ره سفر | باختر | پدر».

این کلمه‌ها سوژه‌ی شعر را به کمک واژه‌های فرعی دیگر ساخته‌اند.

 

این غزل طرح و تصویر داستان غم‌انگیز زنی را که در عین حال ناامید هم نیست و به فکر برون‌رفت از این وضعیت است برای مخاطب پیشکش می‌کند.

 

در دو بیت نخست این غزل از «طرح در» و «سحر» که نماد امید و روشنی می‌باشند، به‌گونه نمادین و شاعرانه با واژه‌ها یک نقاشی ذهنی را شاعر به نمایش گذاشته است:

 

«به قلبِ سنگیِ دیوار، طرح در می‌بافت

تمام زندگی‌اش را در این اثر می‌بافت»

 

دیوار نماد زندان است، آن‌هم با داشتن قلب سنگی. به این ترتیب به دیوار شخصیت هم داده شده. «طرح در بافتن» هم جستن راه برون‌رفت از اسارت است. قهرمان داستان که یک زن است و بافندگی هم بیشتر کار زنان است، «طرح در می‌بافت» را شاعر چه زیبا با بافت دادن سنگ و آجر دیوار ربط داده است.

و شاعر «طرح در» را با دقت و با زبان نامتعارف و به‌کارگیری از کلمه‌های سمبولیک و فن شعر به‌خوبی در اثر به‌نام «زندگی» در این بیت بازتاب داده است.

 

«شب از نهایت خود سر کشیده بود اما

کنار پنجره، دیشب زنی سحر می‌بافت»

 

از خواندن این بیت چنین برداشت می‌شود که راوی این روایت را یک فلش‌بک هم زده چون آغاز داستان از این‌جا شروع شده که می‌گوید: «دیشب زنی کنار پنجره سحر می‌بافت». و این سحر بافتن و در بیت اول «طرح در بافتن» در دیوار، این دو بیت را پیوند افقی و عمودی می‌دهد که یکی از برازندگی‌های شعر امروز در نظر گرفتن پیوند عمودی شعر می‌باشد.

 

«کنار آتش افسانه‌های خاموشش

ز «هُند» سرخ غزل، نقش یک نفر می‌بافت»

 

در این بیت چه تصویری زیبا نهفته است: زنی را فکر کنید که کنار «آتش افسانه»‌های خاموش، از «هند سرخ غزل» نقش یک نفر را می‌بافد.

فن شعر در این بیت: «آتش افسانه» ترکیب استعاری، «خاموشش»، و ایجاد پارادوکس بین آتش و خاموشی... «هند سرخ غزل» شی‌پنداری غزل.

کنار آتش افسانه گفتن در ذهن آدم چه نستالوژی را به خاطر می‌آورد... آتش، افسانه، خاموشی در این مصراع چه خوب تداعی محکم و هنری دارند.

 

اگر بر شرح تمام ابیات این غزل فکر کنم این نوشته خیلی طویل خواهد شد و برای خواننده حوصله‌گیر...

 

با نگاهی بر دو بیت اخیر این غزل این نوشته را به پایانش می‌رسانم:

 

«ز پاره‌های دلش شال گردن گرمی

به گرد پیکر خونین باختر می‌بافت

 

دوباره با اثر اشک دختری دیشب

غزل به گور غم‌انگیز یک پدر می‌بافت»

 

در بیت نخست این دو بیت فکر کنم شاعر با آوردن کلمه «باختر» که منظور استان بلخ باشد که برای شاعر شهر آرزوهایش بوده و در آن‌جا بالیده، خواسته یادی در این غزل داستانی‌اش بکند. البته به‌گونه هنرمندانه در تن شعر که این روزها وضعیتی که آن‌جا حاکم هست پیکر شهر خونین و سرد می‌نماید.

در بیت آخری هم شاعر به یاد پدر فقید و گور غم‌انگیزش می‌افتد و به این گونه این داستان به پایان می‌رسد.

 

قابل یادآوری می‌دانم که من هرچه کوشش کردم، در این مصراع: «دوباره با اثر اشک دختری دیشب...» با کلمه «با اثر» حس خوب نداشتم.

 

زیبایی و پیروزی بیشتر باد بر شعرهای لیلی غزل!



توسط: zhakfar - 2025-09-30 02:51:08
بازگشت به صفحه اصلی